نوای آسمانی

ابا صالح:

 

وقتی که صدای آسمانی تو در خاموشی شب های زیبا طنین می افکند تو،ای نغمه پرداز گشوده بال آسمان تنهای من، خبر نداری که من چشم به دنبال تو دارم.نمی دانی که گوش من چه سان در زیر درختان،غرق شنیدن صدای شیرین تو شده است. تا درباره این آهنگ سحر آمیز سرمست شود. نمی دانی که از بیم خاموش کردن نوای آسمانی تو،جرئت آن را که نفس بر آرم یا قدم بر برگ خشکی نهم،ندارم. .

  زندگی

دیگر نمیدانم چه بگوییم و چه چیزی را به توصیف بکشانم. انگار تمام کلمات ته گرفتند و چیزی برای گفتن باقی نمانده است.
انگار چشمانم را بسته ام و دیگر نظاره گر هیچ چیزی نیستم
و گویی کاملا نسبت به اطرافم بی تفاوت شده ام و احساسی برای ابراز نمی بینم.
 مثل اینکه سازهایم برای رقصیدن از بین رفته اند.
  
 ممکن است دلیلش این باشد:

     زندگی آنطور که بخواهد پیش می رود حتی اگر من نخواهم..