هميشه از خودم ميپرسم ، چرا اونابي كه دم از رفاقت مي زنن....

تو لحظه هاي بي كسي قيدت رو راحت مي زنن...

كاش مي شد به زماني بر ميگشتيم كه تنها غم

زندگي مون شكستن نوك مدادمون و تركيدن باد كنك مون بود...

ديدي تو بازي فوتبال ، وقتي كسي زمين ميخوره...

داور سريع ميدوه و ميگه ميتوني ادامه بدي

كاش زندگي هم مثل فوتبال بود

تا زمين ميخوردي يكي مي اومد و ميگفت:

مي توني ادامه بدي؟

ميگم : نه نمي تونم ادامه بدم.....

خسته ام.....!

روزگار برخلاف آرزوهايم گذشت....!

نمرديم ، ولي زندگي هم نكرديم...

فقط نفس كشيديم با درد روزگار!